جدول جو
جدول جو

معنی پیش خواستن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش خواستن(هََ شَ)
بحضور خواستن. گفتن که نزدیک آید:
ز اندیشه شد شاه را پشت راست
فرستاده و درج را پیش خواست.
فردوسی.
رجوع به پیش شود
لغت نامه دهخدا
پیش خواستن
بحضور خواستن احضار نزد خود خواندن ز اندیشه شد شاه را پشت راست فرستاده و درج را پیش خواست. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
عذرخواهی کردن، برای مثال سیاوش ورا دید، بر پای خاست / بخندید بسیار و پوزش بخواست (فردوسی - ۲/۲۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ زَ نِ / نَ دَ)
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). انتقامجویی کردن. خونخواهی کردن. کین جستن:
کنون است هنگام کین خواستن
بباید بسیجید و آراستن.
دقیقی.
تو خواهی مگر کین آن نامدار
وگرنه منم کینه را خواستار.
فردوسی.
چو بارستم آیم به کین خواستن
بباید تو را نوحه آراستن.
فردوسی.
از آن تاکنون کین او کس نخواست
که پشت زمانه ندیدیم راست.
فردوسی.
و اول کسی که از آن نژاداو پادشاهی یافت و کین ایرج خواست منوچهر بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 12).
شاها ز سنان تو جهانی شد راست
تیغ تو چهل سال ز اعدا کین خواست.
؟ (از سلجوقنامۀ ظهیری ص 46).
ملک غور... خروج کرد به کین خواستن برادر سوری که او را به غزنین سلطان بهرام شاه بن مسعود کشته بود. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 47).
خون رزان ریخته وز پی کین خواستن
تاختن آورد ابراز سر دریاکنار.
خاقانی.
به کین خواستن نرم شمشیر بود.
نظامی.
کز اوداد مظلوم مسکین او
بخواهند و از دیگران کین او.
سعدی.
رجوع به کین جستن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
دعوت کردن که نزدیک آید. بحضور طلبیدن. پیش خواستن. بنزدیک خود خواستن. گفتن که نزدیک آید پیش. طلبیدن. احضار کردن. نزدیک طلبیدن:
پر اندیشه دل گیو را پیش خواند
وزآن خواب چندی سخنها براند.
فردوسی.
نهاد از بر نامه بر مهر خویش
همانگه فرستاده را خواند پیش.
فردوسی.
فرستادۀ زال را پیش خواند
ز هر گونه با او سخنها براند.
فردوسی.
نویسندۀ خامه را خواند پیش
ز خاقان فراوان سخن راند پیش.
فردوسی.
که را گویم این درد و تیمار خویش
که را خوانم اکنون بجای تو پیش.
فردوسی.
فرستادۀ شاه را پیش خواند
فراوان سخن ها بخوبی براند.
فردوسی.
جهاندیده جاماسب را پیش خواند
وز اختر فراوان سخنها براند.
فردوسی.
گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاوش و سودابه را پیش خواند.
فردوسی.
سپهدار پس گیو را پیش خواند
همه گفتۀ شاه با او براند.
فردوسی.
سبک مرد بهرام را پیش خواند
وزآن نامدارانش برتر نشاند.
فردوسی.
دبیر نویسنده را پیش خواند
ز هر در سخنها فراوان براند.
فردوسی.
تهمتن زمانی به ره بر بماند
زواره، فرامرز را پیش خواند.
فردوسی.
ازین کار او در شگفتی بماند
جهاندیدگان را همه پیش خواند.
فردوسی.
ببست و نوشت از برش نام خویش
فرستادگان را بخواندند پیش.
فردوسی.
بگفت این و بهرام را پیش خواند
بسی داستان دلیران براند.
فردوسی.
ازآن جادویی در شگفتی بماند
فرستاد و گستهم را پیش خواند.
فردوسی.
چو خسرو چنان دید بر پل بماند
جهاندیده گستهم را پیش خواند.
فردوسی.
گرانمایه سیندخت را پیش خواند
بسی خوب گفتار با وی براند.
فردوسی.
مرا هر زمان پیش خوانی و هر گه
که پیش تو آیم ز پیشم برانی.
منوچهری.
این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند. (تاریخ بیهقی). چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. (قصص الانبیاء ص 57).
سپاه آرمیدند بر جای خویش
همان شب مهان را بخواندند پیش.
اسدی.
چون سلطان فرود آمد پسرک را پیش خواند. (نوروزنامه).
نوازش کنانش ملک پیش خواند
ملک وار بر کرسی زر نشاند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
پوزش طلبیدن. عذر خواستن. بحلی خواستن:
سیاووش را دید، بر پای خاست
بخندیدو بسیار پوزش بخواست.
فردوسی.
و رجوع به پوزش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس خواستن
تصویر پس خواستن
چیز داده را پس گرفتن، پس خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
عذر خواستن بحلی خواستن پوزش طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خواندن
تصویر پیش خواندن
بحضور طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفش خواستن
تصویر کفش خواستن
طلب کردن کفش، سفر کردن بمسافرت رفتن: مقابل کفش نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
انتقام کشیدن: شاها، ز سنان تو جهانی شد راست تیغ تو چهل سال زاعداکین خواست. (سلجوقنامه ظهیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین خواستن
تصویر کین خواستن
((خا تَ))
انتقام جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش خواندن
تصویر پیش خواندن
((خا دَ))
احضار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
يعتذر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
Apologize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
s'excuser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
謝罪する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
معافی مانگنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
দুঃখিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
kuomba msamaha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
özür dilemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
사과하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
meminta maaf
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
להתנצל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
माफी मांगना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
ขอโทษ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
zich verontschuldigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
scusarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
pedir desculpa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
przepraszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
вибачатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
sich entschuldigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
извиняться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پوزش خواستن
تصویر پوزش خواستن
disculparse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی